آسمان 72

۲۸ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۱۴

سخنان نغز و شیرین


ادیبى ، از وزیرى شترى خواست . و او برایش فرستاد. اما، شترى ضعیف و نحیف . و ادیب به او نوشت : شتر را دیدم که در روزگاران دور به دنیا آمده است ، و گویا از پرورش یافتگان قوم عاد است . روزگاران را پشت سر گذارده است و به گمانم ، از آن جفت هایى است که در کشتى نوح گذاشته شد تا به وسیله آن ، نسل شتر باقى بماند.
شتریست زار و زبون و خشک و لاغر که خردمند، از طول عمر او به شگفتى مى ماند و حرکت از وى شرمنده است . زیرا، استخوانى چند است که در میان پوست و پشمى در آمده است که اگر آن را پیش درنده اى اندازند، از خوردنش خوددارى کند و اگر نزد گرگ اندازند، از دریدنش ‍اکراه دارد ...
روزگاریست که از علف خوردن افتاده است و از چراگاه روى برتافته . علف را به خواب مى بیند و جو را در عالم خیال مى شناسد.
اینک ! به حیرتم که آیا آن را نگاهش دارم ؟ که رنج روزگار کشد، یا بکشمش که کمک خرجم باشد. باز، مایلم که بماند، زیرا، علاقه بسیارى به ثمر و ذخیره آینده دارم . اما، نه سببى براى کشتنش دارم و نه فایده اى در نگه داشتنش . زیرا، ماده نیست ، تا بزاید و جوان هم نیست که تولید مثل کند. و نه سالم است که چرا کند و باقى بماند.
باز، منصرف شده ، گفتم : آن را بکشم و براى زن و فرزندم خوراک تهیه کنم . قورمه کنم . اما همین که آتش افروختم و کارد تیز شد و قصاب آستین بالا زد، شتر گفت : اگر مرا پر گوشت پنداشته اى ، دوباره خوب نگاه کن !
و گفت : در کشتن من چه فایده ؟ جز نفسى ضعیف از من باقى نمانده است . و جز چشمانى که مردمکش به یک جا ثابت است . من گوشتى ندارم که در خور خوردن باشد. چون ، روزگار گوشتم را خورده است و پوستى ندارم که شایسته دباغى باشد. زیرا، گذشت روزگاران ، پوستم را دریده است و پشمى در خور رشتن ندارم . زیرا حوادث ، کرکم را کنده است . اگر مرا براى سوختن بخواهى ، جز کف پشکلى باقى نمى ماند و حرارت آتشم به پخته کردن گوشتم وفا نمى کند. دیدم ، راست مى گوید و در مشورت ، هیچ نکته اى را فرونگذاشته است و ندانستم که کدام یک از کارهایش بیشتر مورد شگفتى منست ؟ رفتارى که روزگار با او کرده ، یا صبر او بر بلا و سختى ؟ یا قدرتى که تو در نگهدارى او به خرج داده اى و او را بدین حال باقى گذاشته اى و یا ارزشى که براى دوستت قائل شده و به او چنین هدیه بى ارزشى داده اى . بویژه که گویى آن شتر، سر از گور برداشته و یا شترى است که به هنگام نفخ صور، دوباره زنده شده است        از کتاب کشکول .


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۲۸
JavadK

نظرات  (۲)

سلام.
با "فراق کربلا سوزانده جانم را"  به روزیم...
چند خط دلنوشته و یه شعر کوتاهه

منتظر حضور شما و نظرات زیباتون در مورد این مطلب هستم...

التماس دعای فراوان

یا علی مدد
سلام
جالب بود.
خوشحال میشم پیش منم بیای
 یا علی مدد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی