آسمان 72

۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است



آیت الله احدی :

 مقام معظم رهبری - عزیز ما - معمولاً می آمدند خدمت جناب آقای بهجت ، دو تایی با هم خیلی نشست داشتند .

یک مرتبه در حال بازگشت از فرودگاه بودم ، یک پیرمرد بزرگوار محاسن سفید معمم روحانی را دیدم کنار جاده ایستاده ، ایشان را سوار اتومبیل کردیم . بعد دیدم انسان بسیار با فضلی است ، این پیرمرد بزرگوار نقل می کرد :

خدمت آیت الله بهجت بودم ، آقایی از علمای تبریز آمد و علیه آقای خامنه ای صحبت هایی کرد و یک سری گزارشاتی داد .

- فکر کرد چون آقای بهجت عارف است و ساکت و سیاسی حرف نمی زند ، پس نسبت به آقای خامنه ای بدبین است -

یک مرتبه آقای بهجت که مشغول ذکر بود از جا بلند شد و گفت :

خودش عُرضه اداره کردن خانواده را ندارد ، حالا علیه این سید بزرگوار که جهان اسلام را دارند اداره می کنند حرف میزند .

بعد از جا بلند شدند و در را بست و رفت به اطاق دیگر .

بنده غافلگیر شدم .

خوب ببینید عارف اینچنین حرف میزنه ، عالم اینجوری حرف میزنه ، بلده .

و لذا تنها جایی که آقای خامنه ای به خودش تسلیت گفت در مرگ آقای بهجت بود .

(مصاحبه اختصاصی پایگاه صالحات با آیت الله احدی)


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۳۸
JavadK



چطور می توان به کسی که تازه می خواهد مسلمان شود آدرس بهشت و جهنم را داد ؟ 

انسانی که در جهان ماده زندگی می کند و بسیاری از داوری ها و انتظارات او هم صبغه عنصری و مادی دارد . او برای هر چیز، جا و مکان مادی تصور می کند و فرآیند همه امور را در راستای زمان و مکان طبیعی می نگرد . حال اگر از او پرسیده شود ...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۵۱
JavadK


ادیبى ، از وزیرى شترى خواست . و او برایش فرستاد. اما، شترى ضعیف و نحیف . و ادیب به او نوشت : شتر را دیدم که در روزگاران دور به دنیا آمده است ، و گویا از پرورش یافتگان قوم عاد است . روزگاران را پشت سر گذارده است و به گمانم ، از آن جفت هایى است که در کشتى نوح گذاشته شد تا به وسیله آن ، نسل شتر باقى بماند.
شتریست زار و زبون و خشک و لاغر که خردمند، از طول عمر او به شگفتى مى ماند و حرکت از وى شرمنده است . زیرا، استخوانى چند است که در میان پوست و پشمى در آمده است که اگر آن را پیش درنده اى اندازند، از خوردنش خوددارى کند و اگر نزد گرگ اندازند، از دریدنش ‍اکراه دارد ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۱۴
JavadK


و زمان‌ مسافرت‌ عالم‌ دنیا و ظهور استعداد ، و نهایت‌ تکمیل در این‌ عالَم‌ ، در چهل‌ سال‌ است‌ . چنانچه‌ وارد است‌ که‌ عقل‌ انسان‌ در چهل‌ سالگی‌ به‌ قدر استعداد هر کسی‌ کمال‌ می‌پذیرد. و از بدوِ دخول‌ او در این‌ عالم‌ در نموّ است‌ تا سی‌ سالگی‌ ، و ده‌ سال‌ بدن‌ او در این‌ عالم‌ واقف‌ است‌ ، و چون‌ چهل‌ سال‌ تمام‌ شد، سفر عالم‌ طبیعیت‌ تمام‌ است‌ ؛ و ابتدای‌ مسافرت‌ به‌ عالم‌ آخرت‌ است‌ . و هر روز و هر سال‌ جزوی‌ از آن‌ بار سفر بندد ، و از این‌ عالم‌ رحلت‌ کند ، قوّت‌ او سال‌ به‌ سال‌ در کاهیدن‌ است‌ ، و نور سمع‌ و بصر در نقصان‌ ، و قوای‌ مادیّه‌ در انحطاط‌ ، و بدن‌ در ذُبول‌ ، چه‌ مدّت‌ سفر و اقامت‌ او در این‌ عالم‌ در چهل‌ سال‌ تمام‌ شد . و از این‌ است‌ که‌ وارد شده‌ است‌ که‌ : مَن‌ بَلَغَ أَرْبَعِینَ و لَمْ یَأْخُذِ العَصا فَقَد عَصَی‌ .

چه‌ ، عصا علامت‌ سفر است‌ و مسافر را برداشتن‌ عصا مندوب‌ است‌ . و چون‌ چهل‌ سال‌ تمام‌ شد هنگام‌ سفر است‌ . و تأویل‌ عصا مهیّا شدن‌ سفر آخرت‌ است‌ . و جمع‌ کردن‌ خود از برای‌ رحلت‌ (و هر که‌ عصا بر نداشت‌ از فکر سفر غافل‌ است‌) .

« رساله سیروسلوک بحرالعلوم »

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۲۲
JavadK



ما برای این چادر داریم می‌رویم!

بیمارستان از مجروحین پر شده بود ، حال یکی از آنها خیلی بد بود ...

یکی از رزمندگان رگ‌هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.

وقتی دکتر این مجروح را دید، به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.

من آن زمان چادر به سر داشتم.

دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت‌تر بتوانم مجروح را جابه‌جا کنم…

مجروح که چند دقیقه‌ای بود به هوش آمده بود، به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم می‌روم تا تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می‌رویم…

چادرم در مشتش بود که شهید شد.

از آن به بعد، در بدترین و سخت‌ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم…

راوی: خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس



۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۰۸:۲۹
JavadK



اى پروردگار من، گناهانم مرا خاموش ساخته، و رشته گفتارم را بگسیخته است، زیرا حجتى برایم نمانده است، و از این رو به بلیه خود اسیر، و به کردار خود در گرو، و در خطاى خود سرگشته، و از مقصد خود سرگردان و در راه درمانده‏ام هم اکنون نفس خویش را در موقف ذلیلان گناهکار داشته‏ام: در موقف بدبختانى که بر تو جرى شده‏اند، و وعده ترا سرسرى شمرده‏اند. 
منزهى تو! به چه جرأت بر تو دلیرى کردم؟! و به کدام فریب خود را به مهلکه افکندم؟! مولاى من، رحمت آور بر زمین خوردنم با صفحه صورتم، و بر لغزیدن گامم و ببخش به حلم خود بر نادانیم، و به احسان خود بر بدکرداریم. زیرا منم که به گناه خود مقر، و به خطاى خود معترفم، و این دست و سر من است که براى قصاص از نفس خویش آن را به زارى تسلیم کرده‏ام. بر پیرى و به آخر رسیدن عمر و نزدیک شدن مرگ و ناتوانى و مسکینى و بیچارگیم رحمت آور. اى مولاى من، و چون نشان من از دنیا منقطع شود، و یادم از میان آفریدگان محو گردد، و همچون کسى که یکباره از یاد برود، از فراموش شدگان گردم، بر من رحمت آور اى مولاى من و هنگام دیگرگون شدن صورت و حالم، آنگاه که بدنم بپوسد، و اعضایم از هم بپاشد، و پیوندهایم بگسلد، بر من رحمت آور. اى واى از بى‏خبرى من از آنچه در باره‏ام اراده شده. مولاى من، و هنگام زنده کردن و برانگیختنم بر من رحمت آور، و در آن روز توقفم را با دوستانت، و به راه افتادنم را از موقف حشر به دار جزاء در سلک یارانت، و مسکنم را در جوارت قرار ده، اى پروردگار جهانیان.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۰۶
JavadK


عاصم بن حمید گوید: با امام صادق علیه‏السلام درباره آنچه راجع بدیدن خدا روایت کنند مذاکره میکردم، حضرت فرمود: این خورشید یک هفتادم نور کرسى است و کرسى یک هفتادم نور عرش و عرش یک هفتادم نور حجاب و حجاب یک هفتادم نور ستر، اگر آنها راست گویند چشم خود را بهمین خورشید وقتیکه در ابر نباشد بدوزند.

اصول کافى جلد 1 / ص 131 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۴۶
JavadK

لقمان به پسرش گفت: پسر عزیزم همنشین را از روى بصیرت انتخاب کن . اگر دیدى گروهى خداى عزوجل را یاد مى‏کنند با ایشان بنشین که اگر تو عالم باشى علمت سودت بخشد و اگر جاهل باشى ترا بیاموزند و شاید خدا بر آنها سایه رحمت اندازد و ترا هم فرا گیرد . و چون دیدى گروهى بیاد خدا نیستند با آنها منشین زیرا اگر تو عالم باشى علمت سودت ندهد و اگر جاهل باشى نادانترت کنند و شاید خدا بر سرشان کیفرى آرد و ترا هم فرا گیرد .

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۰۳
JavadK