چادر یعنی لبخند شهدا
ما برای این چادر داریم میرویم!
بیمارستان از مجروحین پر شده بود ، حال یکی از آنها خیلی بد بود ...
یکی از رزمندگان رگهایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
وقتی دکتر این مجروح را دید، به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.
من آن زمان چادر به سر داشتم.
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحتتر بتوانم مجروح را جابهجا کنم…
مجروح که چند دقیقهای بود به هوش آمده بود، به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم میروم تا تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم میرویم…
چادرم در مشتش بود که شهید شد.
از آن به بعد، در بدترین و سختترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم…
راوی: خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس